بوشهری غریب

می گويند شيخ انصاری با همان مرجعيتی كه در زمان خود داشت مادر پيری داشت خيلی به او خدمت می كرد حتی برای حمام هم او را به پشت خود می گذاشت تا در حمام زنانه می برد تحويل خانوم ها می داد بعد همانجا می ايستاد دوباره او را به پشتش می نشاند و به خانه می آورد كداميك از ماها اين كارها برايمان افتخار است و كسر شأن نيست او را با همين وضع سفر مكه برد...

وقتی مادرش از دنيا رفت می گويند در مجلس ختم مادرش بلندبلند گريه می كرد برخی به او گفتند آقا شما مرجع بزرگ شيعه هستيد الگو هستيد زشت است برای مرگ مادر اينطوری گريه می كنيد؛ جواب داد گريه من برای مردن مادر نيست گريه من برای خودمه كه ديگه توفيق خدمت گذاری به مادر از من سلب شد؛ مادری ندارم تا به او خدمت كنم...

 یادته‌ مامان؟ اسم قاشقو گذاشتی قطار، هواپیما، كشتی؛ تا یك لقمه بیشتر بخورم،یادته؟ شدی خلبان، ملوان، لوكوموتیوران؛ می گفتی بخور تا بزرگ بشی... آقا شیره بشی! خانوم طلا بشی!!

به سلامتیه مامانامون باباهام که گل اند

به سلامتی همه شون ....

  تربچه رو می برم پارک. بعد از یه مدت بازی تشنه اش می شه. بهش می گم چون ماه رمضونه و بقیه روزه ان باید بریم یه جایی که کسی نبیندش بعد آب بخوره. می ریم و یه جای خلوت پیدا می کنیم و لیوان آب رو از کیف در میارم که بهش آب بدم. تربچه به یه پروانه ی سفید که اون بغل داره پرواز می کنه اشاره می کنه و می گه : عیبی نداره جلوی این پروانه هه آب بخورم؟!

منبع : وبلاگ گاگول 

                         ((((((((((الهم کن لولیک الفرج ))))))))))