می گويند شيخ انصاری با همان مرجعيتی كه در زمان خود داشت مادر پيری داشت خيلی به او خدمت می كرد حتی برای حمام هم او را به پشت خود می گذاشت تا در حمام زنانه می برد تحويل خانوم ها می داد بعد همانجا می ايستاد دوباره او را به پشتش می نشاند و به خانه می آورد كداميك از ماها اين كارها برايمان افتخار است و كسر شأن نيست او را با همين وضع سفر مكه برد...
وقتی مادرش از دنيا رفت می گويند در مجلس ختم مادرش بلندبلند گريه می كرد برخی به او گفتند آقا شما مرجع بزرگ شيعه هستيد الگو هستيد زشت است برای مرگ مادر اينطوری گريه می كنيد؛ جواب داد گريه من برای مردن مادر نيست گريه من برای خودمه كه ديگه توفيق خدمت گذاری به مادر از من سلب شد؛ مادری ندارم تا به او خدمت كنم...