اواخر خرداد ماه سال 1361 شمسی، پوتین های نخستین«پاسدارانِ انقلاب اسلامی»، در حالی که هنوز گرد و غبار «خرمشهر» روی آن ها باقی بود، بر سنگفرشِ صحنِ «بانوی مقاومت» حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) بوسه زد. فرماندهی پاسداران،«حاج احمد متوسلیان» که چشم به آزادی «قدس شریف» داشت، چند هفته ی بعد، چشمانِ تمامی شاگردانش را به خون نشاند و نبود تا ببیند، بالیدن بذری را که در شامات کاشته بود. آرمانِ «حاج احمد» را،«حزب الله لبنان» زیرِ سایه سار «پاسدارانِ روح الله» سه دهه در میادین بسیار سخت و صعب، دنبال کرد، پی در پی پوزهی کفار را به خاک مالید و به بزرگ ترین نبرد، پیش از «نبرد نهایی» رسید. نبردی که پیروان «اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه)» را به یک قدمی «عصر ظهور» می رساند. عصری که در آن، پوتین های «انصارالمهدی(عج الله فرجه)» بر سنگفرشِ صحنِ «مسجدالاقصی» بوسه خواهد زد. و چه زیبا ترسیم نمود «سید شهیدان اهل قلم» شهید «سید مرتضی آوینی» فردایی را که امروز شد و رویارویی بزرگ آغاز گردید:
«خلاف آنچه بسياري مي پندارند، اخرين مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموكراسي غرب كه با اسلام آمريكايي است، كه اسلام آمريكايي از خود آمريكا دير پاتر است . اگر چه اين يكي نيز ولو "هزار ماه" باشد به يك "شب قدر" فرو خواهد ريخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمين خواهند شد. »
الان که وقت افطار و تشنه ام....................الان که وقت افطار و چشمم به آب................الان که وقت افطار و همه در هیاهوی چیدن سفره ی افطار و گذاشتن آب سر سفره هستن....................................
بی هوا یادت افتادم آقا...................................آره آقا بیادتم..........................بیاد لب تشنه تو ابالفضل(ع)
روز عاشورا سفره ی افطاری برات پهن شده بود که آب فرات هم سر سفره ات بود.....................................................ولی افطار نکردی...........................قربونت برم........................خدایا از دلم تو لحظه های سحر و افطار خبر داری...............................همه کسانی که عاشقت هستن رو کربلایی کن............................
قلندرم من.................دربه درم من........................میگم که کلب ابالفضلم من..................به عشق عباس می پرم من...........یا عباس.......................